فسقلی های مامان

ماماني برگشت

سلام ني ني مامان . من برگشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم . آره ، برگشتم . چرا ؟ چون حالا يه ني ني هشت هفته اي و پنج روزه توي دلم دارم كه قلب كوچيكش داره مي تپه ! اونقدر خوشحالم كه نگو . ديروز وقتي دكتر گفت بچه تون سالمه و قلبش داره مي زنه ، بي اختيار اشك از چشمام سرازير شد . آخه دو هفته پيش هنوز قلب كوچيكت رشد نكرده بود و تو نبودي و من همه ش مي ترسيدم كه بخواي نباشي . ولي وقتي ديروز فهميدم كه هستي كلي خدا رو شكر كردم و خوشحال شديم ، هم من و هم بابايي . ديشب شام هم به افتخار سلامتي شما ، يه مهموني هشت نفره داديم . من وبابايي ، بهار و رضا و آريا ، فرزانه و پيمان و پويا . اونها اولين كسايي بودن كه بهشون گفتيم .كلي هم واسه شما نقشه كشيدن ...
20 فروردين 1391
1